۱۳۹۱ تیر ۲۸, چهارشنبه

خاطره شماره ۷ / من و پوشش آزادم، نه به اجبار


*** ریحانه طباطبایی روزنامه نگار از ایران - زندگی با زنانی که مومنانه حجاب را انتخاب کردند اما مرا تحقیر نمی کنند. تیر ۱۳۹۱

هیچ وقت حجاب برایم دغدغه ذهنی نبود؛ در خانه ایی که به دنیا امدم و درش بزرگ شدم همیشه ازادی بود و بافت آن هم غیر مذهبی و بدور از حجاب.

مادرم به خاطر جو انقلاب و تبلیغات آن زمان با حجاب شده بود تنها زن با حجاب خانواده مادری و پدری و بالاخره هم حجابش رو برداشت چون نه از روی اعتقاد و باور که از روی تبلیغات همان تبلیغات ناشی از جو انقلاب و فضای حاکم بر کشور با حجاب شده بود.

برای من هم هیچ وقت حجاب مساله مهم یا قابل بحثی نبوده، بارها شده دلم خواسته راحت از خونه بیرون برم با شلوار جین و تیشرت ، بارها دلم خواسته کلاه بزارم سرم و ...اما انقدر هم مهم نبوده اجبارهای این سرزمین انقدر زیاده که حجاب یک گوشه کوچکیشه ...

راستی یادم میاد وقتی قبرس رفته بودم برای درس خواندن و یا چند سفر قبلش روزهای اول تمام مدت استرس داشتم و دلهره خصوصا تا پلیس نزدیک میشد فکر می کردم میاد و تذکر می ده که خانم خجالت بکش این چه شکلیه و البته خیلی شب ها هم میشه خواب می بینم بی حجاب در خیابان های تهران راه میرم و تماما ترس و دلهرم و وحشت اما تو خواب اتفاقی نمی افته...

و اما امروز من در کنار زنانی قرار گرفته ام که حجاب را باور دارند و چادر بر سر می کنند، فخرالسادات محتشمی پور یکی از این زنان است و زنده یاد فریده ماشینی، زنانی که مومنانه پای باورهایشان ایستاده اند اما اعتقادشان را بر من تحمیل نمی کنند، هرچند که شاید روزی متعصب نیز بودند اما تعصب را بالاخره کنار گذاشتند و مرا با همان روسری های رنگی که هر لحظه از سر می افتد قبول کردند.

و من هم تعصب را کنار گذاشتم که الزاما هر زن چادری دشمن نیست و آنان را با همان چادرها قبول کردم و من ما شد برای دفاع و مبارزه از آزادی و حقوق برابر و انسانیت و من به حجاب او احترام گذاشتم و او به بد حجابی من و یاد گرفتیم می توانیم دست هایمان را بهم بدهیم و بهم تکیه کنیم در حالیکه ظاهری متفاوت داریم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر