۱۳۹۱ تیر ۳۱, شنبه

خاطره دهم / ***لیلا اسدی که دانشجو است خاطره اش را برای ما ارسال کرده است, تیر ۱۳۹۱



حجاب را نه تنها مقابل مردهای نامحرم که جلوی پدرم و برادرهایم هم باید رعایت می کردم

برای من که در یک خانواده سنتی و مذهبی و در یک شهر مذهبی – مشهد- به دنیا آمدم و بزرگ شدم، حجاب معنایی بسیار گسترده تر از پوشیدن چادر یا یک نوع لباس خاص دارد.

حجاب از نظر خانواده من تنها چادر یا مانتوی بلند تیره رنگ نبود بلکه شامل فرم لباس راحتی خانه، یقه، آستین، دامن و شرایطی می شد که باید در لباس پوشیدن نه مقابل مردهای نامحرم که جلوی پدرم و برادرهایم هم رعایت می کردم و گاهی اگز بی مهابا یقه ام بازتر می شد، به بی مبالاتی متهم می شدم.

این ها که می گویم نشان می دهد آنقدر خاطره هایم از حجاب اجباری زیادند که مثنوی هفتاد من کاغذ شوند. اما چند نکته در این یادآوری این خاطره ها برایم در ذهنم شفاف تر مانده است.

اول» پشت کنکور دانشگاه بودم سال ۱۳۷۳ و برای آماده شدن تمام ساعات روز را در کتابخانه آستان قدس رضوی داخل حرم درس می خواندم. بگذریم از این که نه تنها چادر باید می داشتم بلکه کمترین آرایش و موی بیرون از چادر باعث مواخذه توسط مأمورین زن یا مردی می شد که از همان سال ها رایج شد جلوی درهای اصلی بنشینند و حریم حرم را از ورود زنان بی حجاب یا کم حجاب پاک کنند. یکی از روزها قبل از بیرون آمدن از خانه، مادرم گفت: خیلی مواظب باش این روزها که می روی حرم چادرت را برعکس نپوشی! با تعجب گفتم چرا؟ گفت اگر چادرت را پشت و رو بپوشی یعنی این که می خواهی صیغه شوی. با خودم گفتم آخر این چه پوششی است که با یک پشت و رو شدن مرا تبدیل می کند به یک ابژه جنسی قابل دسترس. اگرچه در صورت اول هم باز ابژه جنسی هستم. اما تفاوت مهم در یک پشت و رو شدن چادر، در دسترس بودن یا نبودن من می شود برای مردان!

دوم» وارد دانشگاه که شدم با فراغ بال چادرم را کنار گذاشتم و البته در قالب استانداردهای دانشگاه مانتو و شلوار، با مقنعه بلند تا روی شکم می پوشیدم با این حال خوشحال بودم که از شر چادر راحت شدم و چهار سال بعد از بخت خوب یا بد کارشناسی ارشد را در دانشگاهی در شهر قم قبول شدم که شرط پوشیدن چادر در آن الزامی بود. اما من حالا آمده بودم تهران، تنها زندگی می کردم و خیلی از سنت ها را شکسته بودم و با این شرط هم کنار آمدم. چاره دیگری هم نبود. بنابراین تنها روزهایی که کلاس داشتم و مجبور بودم بروم قم، چادری می شدم. البته چادرم را می گذاشتم داخل کیفم و تنها وقتی که روبروی درب اصلی دانشگاه می رسیدم، می پوشیدم . آن روزها با خودم فکر می کردم آخر حجاب تنها اجبار به پوشش که نیست بلکه القای یک روحیه ریاکاری و تزویر هم هست و ما چقدر به آن عادت کرده ایم حتی دیگر شاید ندانیم که تا کجا این تزویر ریشه دوانده و چطور این رفتار ریاکارانه در سایر روابط شخصی و اجتماعی مان هم تبلور پیدا می کند.

سوم» برای همه زنانی که دهه ۶۰ مدرسه رفتن را شروع کردند، خاطراتی مشترک از حیاط مدرسه، مدیر، ناظم ، جوراب سفید، کفش سفید، شلوار کوتاه یا بلند و... خاطره جمعی خاص ما زنان این دوره را می سازد. اما حجاب بازهم فراتر از این هاست. بعد از سی و چهار سال همراهی با انقلاب اسلامی ، این روزها در یک گوشه دیگر دنیا مشغول درس خواندنم. اینجا دیگر از پوشش اجباری خبری نیست. هر جور دلم می خواهد می پوشم . وقتی که هوا گرم است، موهایم را جمع می کنم بالای سرم تا پشت گردنم از خیسی و سنگینی موهایم در امان بماند و گاهی اوقات وقتی هوا خنک می شود ون سیمی می وزد می گذارم باد مهربان به پوست تنم بخورد و فکر می کنم چقدر این سال ها بدیهی ترین و ساده ترین لذت ها از ما گرفته شد.

اما چند ماه پیش بعدازظهر یک روز تعطیل دلم گرفته بود. رفتم کنار در آشپزخانه و سیگاری روشن کردم. در را باز کردم تا فضای سبز و زیبای دانشگاه را هم ببینم و لذت سیگار کشیدنم با مرور خاطرات دو چندان شود. با یک تاپ و شلوار کوتاه بر تن، تکیه دادم به کابینت آشپزخانه در حالیکه به سیگارم پک می زدم. همانطور که داشتم بیرون را نگاه می کردم دیدم مردی دارد از جلوی در رد می شود، نمی دانم چه شد، سریع خودم را پشت در کشیدم تا مرا نبیند.

ناگهان با خودم گفتم خوب اینجا که دیگر خبری از بگیر و ببند خانواده و بسیجی و نیروی انتظامی نیست. حالا دیگر چرا؟ و فکر کردم سیاست حجاب اجباری تنها در پوشش خلاصه نمی شود بلکه اصل آن نامرئی و نامشهود کردن زن است. یعنی این که تا جایی که ممکن است در انظار عموم کمتر ظاهر شویم تا کمتر دیده شویم.

یادم آمد که مادرم همیشه می گفت جلوی پنجره نایست، خوب نیست مردم تو را ببیند. حالا بعد از سی سال اگرچه خودآگاهم به همه این سیاست ها و سنت ها پشت پا زده اما آن روز فهمیدم که در ناخودآگاه من ترس از دیده شدن بدون لباس مناسب هنوز هم به قوت خود باقی است.

--------------
منبع: صفحه برابری زن=مرد / ایمیل ما:
page.barabari@gmail.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر