۱۳۹۱ مرداد ۴, چهارشنبه

خاطره بیست و پنجم / صبا آذرپیک روزنانه نگار نوشته اش را برای ما ارسال کرده است؛ تو غلط کردی می خوای حرف امام به من یاد بدی، امام می گه اون گیست را بکن تو!



وقتی پیشنهاد همکارم مسیح علی نژاد را دیدم که زنان خودشان بیایند و از خاطره های شان در مورد حجاب بنویسند پرتاپ شدم توی مجلس، چند سال در آن راهرو ها کار خبری کردم و حالا فقط چند پرده را می نویسم:

پرده اول: خوش حجاب نیستم اما هیچ وقت قانون حجاب بزرگترین مساله زندگیم نبود. چون عادت دارم طوری زندگی کنم که بهم سخت نگذره. همیشه هم مدعی بودم نه زن بودنم جلوی دست و پایم را گرفته نه این روسری و مانتو. این یعنی انتخاب من که پذیرفتم با وجود این قانون به زیستنم در این محدوده جغرافیایی ادامه بدهم. چون هدفم چیزی بجز رهایی گیسوانم در باد بود. لذا دغدغه ام قانون حجاب نبود و قرارم بر این بود که عدم آزادی در انتخاب پوششم تاثیر گذاری روی اهداف و کارم نداشته باشد.

پرده دوم: بهارستان.. سوژه و من خبرنگار که هدفم پرسش های بی ملاحظه از مردان سیاست ست و عزمی که می گوید هیچ چیز جلویم را نباید بگیرد.

موسی قربانی. روحانی نماینده قاءنات. روز رای گیری برای محصولی. در حال دفاع از ثروت و دارایی آقای محصولی در راهرو مجلس و وسط حرف پریدن از سوی من: «مگر امام نگفته بود که پشت هر کاخی کوخی ست پس چرا نوبت به خودی ها که رسید ...؟» سوال نا تمام من و عصبانیت و فریاد او : «تو غلط کردی می خوای حرف امام به من یاد بدی امام می گه اون گیست بکن تو..تو رو اصلا چرا راه می دن اینجا و....

و من روز بعد هدبند زده رو به روی موسی قربانی: «حرف امام را گوش دادم حاج آقا. حالا شما در مورد کاخ بگید. و موسی قربانی : «همه چی رو مسخره گرفتید با تو حرفی ندا م».

پرده دوم. راهروی مجلس. حسینی دولت آبادی. نماینده روحانی. برای سومین بار مشایی به کمیسیون فرهنگی نیامد. «چرا خبر دعوت و نیامدنش را مخفی کردید؟» و پاسخ: «شما اول موهات مخفی کن ...» و من که حالا یاد گرفته ام در برابر این فن اپیدمی سکوت نکنم: «حاج آقا شما هم از اون ور راهرو بدوید بروید اون طرف حتما عمامتون عقب می ره.. خنده نماینده و چند لحظه بعد در حال تند تند راه رفتن بلند می گوید: « بنویس مشایی نیامد به نقل از من» و عمامه سر خورده اش را با دست به جلو می کشد.

پرده سوم: فاطمه آلیا. مصاحبه ای با او کرده ام در مورد نظراتش در مورد مخالفت مراجع قم با وزیر شدن یک زن. چند کنایه معنی دار به مراجع قم می اندازد و هر آنچه می گوید تیتر یک روزنامه شده و او شاکی ست که چرا آن بخش را منتشر کرده ام. معتقد است او حواسش نبوده و من چرا حذفش نکردم؟ پایم به راهرو نرسیده حراست صدایم می کند بانو آلیا نامه داده که تو حجاب نداری راهت ندهیم! مصداق بی حجابی؟ موهای فرفری بیرون مقنعه و نپوشیدن جوراب! نصیحت دوستانه می شم که چند روزی ظاهر نشوم در راهرو تا آتش خشمش بخوابد و حراست راضیش کند به کوتاه آمدن.

پرده یکی به آخر. اسدالله بادامچیان. نماینده موتلفه سر به زیر انداخته و سوال من: «این خودسوزی جلوی مجلس یعنی شما اصولگرایان...» و پاسخ های بی پروای او در مورد اینکه خودسوزی کار اصلاح طلب ها بوده و مردم پر توقع شده اند...فردایش جنجال می شود ان جواب ها برای حزب و بادامچیان تحت فشار فردای انتشار سخنان بی سانسورش این طور دور می گیرد در راهرو: «زن بود .نامحرم بود .سرم را بلند نکردم ببینمش. اگر می دانستم آن دختر امریکایی روزنامه اعتمادست حتی جواب سلامش را نمی دادم.»

پرده آخر: زیادند از این روایت ها. برای من و دوستانی که گاه زن بودن و نوک بیرون زده گیسمان می شود چماقی تا حین زدنش مرد سیاستمدار فرار کند از چنگ بی آ زار سوال هایمان.گاهی یک وجب مانتو بهانه می شود تا کتک بخوریم و تهدید به فروخته شدن در دبی بشویم از سوی مامور گشت ارشاد و شکایتمان به هیچ جا نرسد چون اگر کش می دادیم درهای راهروی بهارستان به رویمان بسته می شد که هیچ، حتی...

روده درازی بود رفیق نا آشنا. دختر هم وطن. مرد مملکتم. تنها برای اینکه بگویم سخت باور دارم با تمام این ها باید ماند و تحمل کرد و حتی اگر شده به اجبار هدبند زد سوال کرد و باز ادامه داد مسیر را... چون هنوز خیلی زود ست برای ترک میدان.

--------------
صبا آذر پیک - مرداد ۱۳۹۱
منبع: صفحه برابری زن=مرد / ایمیل ما:
page.barabari@gmail.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر