وقتی نوجوان بودم کابوسی مکررا در خوابهایم آزارم میداد. موضوع اصلی کابوس بی حجاب در خیابان ماندن بود و من با احساس ترس و ناامنی خفه کنندهای به هر سو پناه میبردم در خواب و کابوس با ناگهان بیدار شدنم تمام میشد. و قلبی که میتپید و گلویی که خشک بود... همیشه نا فرجام...
سرچشمه تمام این کابوسها تعلیمات مدرسه بود و خانواده که تصمیم گرفته بودند آسانترین راه را انتخاب کنند: تن دادن. نمیدانم چرا برای من گران تمام میشد. برعکس تمام کودکان از آمدن فامیل به خانهمان و مهمانی رفتن و مهمانی دادن شاکی بودم. برای اینکه باید جور دیگری لباس میپوشیدم. ترجیح میدادم آدمها به خانهمان نیایند. اولین بار دبیرستانی بودم که در جمع فامیل روسری از سر برداشتم. ارزش دعواهای بعدش را با پدرم داشت. من آن روز حریمی را برای خودم درست کردم و به هیچ کس حق ندادم که وارد آن حریم بشود.
اولین تجربهام از برداشتن روسری در خیابان به ۲۸ سالگیام برمیگردد. تهران، خیابان آزادی ۸ مارس ۲۰۱۱. یکی از سه شنبههای اعتراض. ارزش باتوم خوردن را داشت!
آن شب من ربع ساعت بدون روسری تو خیابون آزادی راه رفتم. از نگاه آدم هایی که آن لحظه ها توی خیابون راه می رفتند حس خوبی داشتم. حتی از ترس دخترهایی که با صدای خفه ولحنی که خواهش مهربانانه ای توش بود بهم می گفتند روسریتو سرت کن. یا نگاه پسری که بهم گفت فقط تو بین این همه آدم یه چیزی میشی. آن شب عاشق آدمها شده بودم. عاشق زنی که توی مترو جوراب می فروخت و با صدای گرفته گفت چند تا لباس شخصی بیسیم به دست تو ایستگاه شریف خیلی بهت نگاه کردن. و بعد که کمی حرف زدیم با لبخند و با همان صدای گرفته گفت مرسی. موفق باشی. حتی از نگاه ناجور مردی که وقتی دید روسری سرم نیست آمد کنارم نشست مثل قبل ترها مشمئز نبودم. آن شب من احساس می کردم مثل قهرمانها هستم و عاشق همه ی آدمهایی شده بودم که از کنارم رد می شدند.
از آن روز هر وقت بتوانم در خیابان برای چند دقیقهای روسریم را باز میکنم. به خصوص حوالی هر جایی که گشت ارشاد ایستاده باشد. خیال میکنم مردمی که از کنارم رد میشوند و مرا میبینند پنجاه متر بعد از کنار گشت ارشاد رد میشوند و من را به یاد میآورند. آن وقت حتی اگر کار من به نظرشان اشتباه هم بوده باشد، معنایش را میفهمند.
میدانم جایی که روزی در آن بی هراس و با شادمانی هر چه دلم خواست خواهم پوشید و در خیابانهایش خواهم رقصید، همینجا خواهد بود. ایران.
مریم پرواز - مرداد ۱۳۹۱
-----------------
توضیح صفحه:
نویسنده مطلب اضافه میکند؛ عکس اول عکسی است که با آن در کشورم من را به رسمیت میشناسند و عکس دوم من هستم. خود من در جادهای جنگلی در لنگرود
-----------------
+ انتشار مطلب تنها با ذکر منبع |صفحه برابری زن=مرد| مجاز است.
+ ایمیل ما: page.barabari@gmail.com
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفلطفا ایمیل وبلاگتون رو چک کنید
پاسخحذف