۱۳۹۱ تیر ۳۱, شنبه

خاطره پانزدهم / ***عالیه مطلب زاده عکاس و فعال حقوق بشر از ایران خاطره اش را برای ما ارسال کرده است. تیر ۱۳۹۱



چرا در يك كوچه خلوت يا در اتومبيل بلافاصله روسري از سر بر می دارم

ازابتداي اشنايي با همسرم براي او شكايت و غرغرهاي من در هربار بيرون رفتن از بابت سركردن و تحمل شال و روسري عجيب بود و چانه زني ام درانتخاب مانتو هاي هرچه كوتاهتر...مي گفت چرا نمي توني باهاش كنار بيايي و داري خيلي سخت مي گيري...

نمي تونست بفهمه چرا هربار دريك كوچه خلوت يا در اتومبيل بلافاصله روسري رودر ميارم ...وقتي بارون مياد يا باد ميوزه چرا گره روسري رو باز مي كنم و با دو دست بالاي سرم نگه ميدارم تا باد بزنه توي موهام و بارون خيسش كنه...

يكي از روزهاي سرد پاييز با دخترمون كه حدود ۳ سال داشت جدال داشتيم بر سر نگه داشتن كلاهش...من كلاه رو سرش ميكردم و كمي بعد او با خشم اونو برميداشت .با توضيح من كه هوا سرده و سرما مي خوري هم كوتاه نميامد...

عاقبت وقتي اصرار مارو ديد ايستاد، كلاهش رو از سرش برداشت، زل زد تو چشممون و گفت اصلا ميدوني چيه، دوست دارم باد بپيچه تو موهام... موهامو قاطي كنه... اينطوري كه ميشه خوشم مياد!

و این عكس كودك لجباز ديروزه منه... هم چنان عاشق حس كردن پيچش باد در لابلاي موهايش...دختر جوان امروز

--------------
منبع: صفحه برابری زن=مرد / ایمیل ما:
page.barabari@gmail.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر