۱۳۹۱ مرداد ۸, یکشنبه

خاطره سی و هفتم / ن.ق نوشته اش را برای ما ارسال کرده است؛ پدرم برای آبروی خودش یا نظام مرا از کودکی مجبور به چادر سرکردن می کرد



شبانه در کنار ساحلی در دبی قدم میزدیم. با تعدادی دوست فیلم ساز و بازیگر... اولین بار بود که از کشور خارج شده بودم. شال سبز رنگم را روی شانه ام انداخته بودم و به حرف های شیرین خسرو شکیبایی گوش میکردم. یک باره یک اتوموبیل شبیه به ماشین های گشت ارشاد از کنارمان رد شد. قلبم به تپش افتاد. بدنم می لرزید.

یادم افتاد که این جا ایران نیست. یکباره متوجه شدم که این حجاب نیست که آزارم میدهد، ترس است که حجاب را سخت کرده است. آن شب را هرگز فراموش نمیکنم.همه ی ما تا ساعت ها سکوت کردیم و من اشک ریختم برای زن بونم...

پشت خمیده ام که به خاطر پنهان کردن رشد سینه هایم به وجود آمده زودتر از زیبایی زنانگی ام دیده میشود. من هم مثل بسیاری از زنان کشورم کابوس می بینم که بدون روسری و گاه برهنه در حال فرارم.

من در مدرسه مجبور نبودم چادر بپوشم اما پدرم به خاطر حفظ نظام و شاید آبرویش از دوازده سالگی مرا وادار به پوشیدن چادر کرد. هر چند که با همکاری مادرم تا چند سال بعد پنهانی چادر را در کیفم می گذاشتم و اگر پدر در خانه بود جلوی درب آن را بر سرم می کشیدم و به خانه میرفتم.

یادم نمیرود روزی را که در شمال کشور نمیدانم به خاطر سر نکردن چادر بود یا بیرون بودن موهایم که با نگاه سنگین و ترسناک پدرم به درون ویلا رفتم و آن قدر کتک خوردم که هنوز قلبم از به یاد آوری آن لحظات می لرزد.

پدرم سال هاست که از دنیا رفته و من هنوز حتی در خواب هایم از او عصبانیم. در کابوس هایم هنوز چادر در میان کیفم است و من هنوز از نگاه پدرم میترسم. او جسمش و روحش را به این انقلاب فروخته بود. بخشی از چشمانش را در جنگ و روحش را پیش و یا پس از آن.. .نمیدانم...! گاهی فکر می کنم دیوانه شده بود. مردی تحصیل کرده که بخشی از عمرش را خارج از کشور گذرانده بود تمام رویاهای دخترانه ام به باد داد.

من افسرده ام، مثل خیلی از زنان دیگر و این نوشته ها که تنها بخشی کوچک از اتفاقاتیست که بر من گذشته را برای این نوشتم که بگویم من از داشتن حجاب ناراحت نیستم. من از ترسی که همیشه با من است آزرده ام.

مرداد ۱۳۹۱

-----------------
توضیح صفحه:
عکس به درخواست ارسال کننده ویرایش شده است. همچنین نویسنده خاطره برای ما نوشته است: من دوست ندارم کسی در مورد پدر من قضاوت کند. من روزهای خیلی بدی را برای آزادی ام گذرانده ام. اکنون حداقل در دنیای خودم آزادم و اجازه نمیدهم هیچ مردی حتی همسرم در مورد من و زنانگیم قضاوت کند. من آزادم...

-----------------
+ انتشار مطلب تنها با ذکر منبع |صفحه برابری زن=مرد| مجاز است.
+ ایمیل ما: page.barabari@gmail.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر